جدول جو
جدول جو

معنی قن رزه - جستجوی لغت در جدول جو

قن رزه
خاکه قند
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

ابزاری چوبی یا فلزی با میخ های بلند یا قلاب که در قصابی از آن گوشت آویزان می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قنطره
تصویر قنطره
پل، سازه ای بر روی رودخانه یا دره یا خیابان و امثال آن برای عبور از روی آنها، دهله، خدک، بل، پول، جسر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قنبره
تصویر قنبره
چکاوک، پرنده ای کوچک و خوش آواز شبیه گنجشک با تاج کوچکی بر روی سر
چکاو، چکوک، چاوک، ژوله، جل، جلک، هوژه، خجو، خاک خسپه، نارو، قبّره
فرهنگ فارسی عمید
(قُ زَ)
یک مشت از هر چیزی. (منتهی الارب). قریب یک مشت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
اسم حرشف بستانی است و آن کنگر است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(قَ رِ زی ی)
نسبت است به قنارز. (از لباب الانساب). رجوع به قنارز شود
لغت نامه دهخدا
(قَ رِ)
عقیل بن عمر بن اسحاق مکنی به ابوحاتم. از محدثان است. وی از احمد بن حفص سلمی وجز او روایت شنید و از او ابومحمد جعفر بن محمد بن اسماعیل سکری و غیره روایت دارند. او بسال 318 ق. درگذشت. (از لباب الانساب). و رجوع به معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(کَ گَ)
دهی از دهستان سگوند است که در بخش زاغۀ شهرستان خرم آباد واقع است و 108 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(فَ سَ خَ)
هدیه آوردن در عید نوروز. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَضَ)
بشهر و ده جای گرفتن و ترک بادیه کردن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) ، مالک مال بقنطار شدن. (آنندراج) (منتهی الارب). مالک شدن مال فراوانی را که گویی با قنطار سنجیده شود. (اقرب الموارد) ، دیر ماندن و بجایی پیوسته اقامت کردن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، گائیدن. (آنندراج) (منتهی الارب) ، بستن و محکم کردن. (اقرب الموارد از زجاج) ، برهم نهادن. (ترجمان عادل جرجانی)
لغت نامه دهخدا
(قَ طَ رَ)
پل بزرگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آنچه بر روی آب سازند برای عبور. (اقرب الموارد) :
نوح نه بس علم داشت گر پدر من بدی
قنطره بستی به علم بر سر طوفان او.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 365).
، هر بنای بلند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). ج، قناطر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ دِ رَ)
ارسی. کفش که ساق آن کوتاه تر از نیم چکمه است. ظاهراً ترکی است.
- قندره دوز، کفاش.
- قندره دوزی، شغل قندره دوز.
- ، دکان قندره دوز
لغت نامه دهخدا
(رَ)
پیر گرداندن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ / رِ)
چنگک. گوشت آویز. (زمخشری). چوبی یا آهنی دراز که قصابان در دیوار مضبوط کنند مثل چوب سردر و میخ های بسیار در آن زنند و مذبوح را بعد تسلیخ به آن میخ ها آویزند و قطعه قطعه کرده فروشند. (آنندراج) :
یک مسلخ است عالمی از دست و خنجرش
هر نیش خار لخت دلی را قناره است.
رفیع واعظ (از آنندراج).
رجوع به قنار شود
لغت نامه دهخدا
(قُمْ بُ رَ)
پر زاید راست که بر سر ماکیان و جز آن باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). رجوع به قنبرانیه شود
لغتی است در قبره. (منتهی الارب). ابوالملیح. چکاوک. رجوع به قبره و قبر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از قرزه
تصویر قرزه
مشتی یک مشت
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته کناره چوی یا آهنی چنگکدار که گوشتفروشان گوسپند کشته را بدان آویزند و تکه تکه کنند و فروشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قناریه
تصویر قناریه
اسپانیایی تازی گشته از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قنبره
تصویر قنبره
چکاوک، کاکل قبره چکاوک، جمع قنابر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قندره
تصویر قندره
کفش که ساق آن کوتاهتر از نیم چکمه است
فرهنگ لغت هوشیار
سخت، کارآزموده آزمون اندوخته آزمون اندوختن کار آزمودگی، پیر گرداندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قنطره
تصویر قنطره
پل، ساختمان بلند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قنطره
تصویر قنطره
((قَ طَ رِ))
پل، جمع قناطر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قناره
تصویر قناره
((قَ ر))
چوبی یا آهنی دراز دارای میخ های بلند که در دکان قصابی گوشت را به آن آویزان می کنند، کناره
فرهنگ فارسی معین
خورنده نان، ریزه نان
فرهنگ گویش مازندرانی
ریزه ی کش نوارهای کشی به درازای پنج تا شش سانتی متر که عرض
فرهنگ گویش مازندرانی
مزرعه ای در شمال غربی بالا جاده ی کردکوی، مرتعی در حوزه
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی کلون در باز زنجیر کوتاه و چفت و بست مربوط به آن
فرهنگ گویش مازندرانی
واحد شمارش نان
فرهنگ گویش مازندرانی
چنگک قصابی، نازک اندام و لاغر، شاخه های خشک و نازک توت که پس از پرورش کرم ابریشم در انبار
فرهنگ گویش مازندرانی
جن زده
فرهنگ گویش مازندرانی